عاشقانه

قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما

عاشقانه

قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما

Sms

دوست دارم اشک باشم کوشه چشمت نشینم تا اگر روزی فتادم صورت ماهت ببوسم

عاشق

عاشق هرکس شدم او شد نصیب دیگری ... دل به هرکس دادم او هم زد به قلبم خنجری ... من سخاوت دیده ام دل را به هرکس می دهم ... شرم دارم پس بگیرم آنچه را بخشیده ام

من از این حس غریبم به شما می ترسم



اینکه یک هو شده ام سر به هوا ، می ترسم!



همه ی عمر به احساس خودم شک کردم



تو ولی یک شب ِ این قائله را . . . می ترسم!



می توانم همه چیز تو شوم ، مثل خودت



ولی از دست قضا ، کار خدا ، می ترسم!



دلم از هر چه تو را دور کند می گیرد



از خدا وقت ِ تلافی خطا می ترسم!



همه ی سعی من این است که سالم برسی



و نمی دانم از اینجا به کجا ! می ترسم



چینی نازک تنهایی من هستی تو



اینکه خردت بکند خاطره ها ، میترسم



تازه دارم به تو خو میکنم انگار، ولی ....



از به هم خوردن این صلح و صفا میترسم



توی آغوش تو ذوب میشوم از هرم تنت



اینکه آتش بزنی روح مرا ، می ترسم



بند کن دست مرا توی دو تا دست خودت



از رها بودن بی چون و چرا می ترسم!

« آقا اجازه!»


آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب،
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.

آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،
دیوارهای بستهء از کوچه بی نصیب.

آقا اجازه! به من طعنه می زنند
شاعر ندیده های پر از نفرت رقیب.

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمی شوند! بیا: ماجرای «سیب»!

باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!
آقا اجازه! یاد شما کرده ام عجیب....

آجُر بزن به خانه یِ سیمانیم و بعد

محکوم شو به این که نمی دانیم وبعد

یک روز میرسد که عزادار می شوی

باآیه های روشن قرآنیم و بعد

بعدش پیامبر خودمم سجده کن مرا

توی لباسِ تازه ی شیطانیم و بعد

"ایمان بیاورید به آغاز فصل من"

برمعجزاتِ ساده ی انسانیم و بعد...



دستورمی دهم که تو عاشق شوی مرا

...نه بعد از این برادرِ ایمانیم نباش!!!

تقدیر هرچه گفته ولش کن از این به بعد

درگیر ِخطْ نوشته ی پیشانیم نباش!!!

یک شب عروج می کنم و با تو می رویم

آن شب شبیهِ مردمِ زندانیم نباش

بگذار حال و روز زمین منجمد شود

خیلی به فکر این که زمستانیم نباش!

بعداز هزاروسیصدوهشتادوچندسال

این جا مربعیست به دستورشخص من

من که پیامبر خودمم، من که بعدِ تو

تا گردنم فروست درآوار ِ این لجن

مبعوث می شوم که تو دفنم کنی شبی

مبعوث می شوم که بپیچم دراین کف

لج کرده بودم با تو با خود با زمانه

هی فحش می دادم به لحنی عاشقانه

حالا که یک ساعت گذشته از جنونم

کز کرده ام در گوشه ی تاریک خانه

دستم به زیر چانه و گوشم به گوشی

شاید که تک زنگی شود نوعی بهانه

این روزها باور کن از هر حرف کوچک

از عمق جانم می کشد آتش زبانه

دست خودم شاید نباشد خسته هستم

حتی از این عشق و غرور ابلهانه

از روز های مثل هم شب های تاریک

از انتظار و رج زدن های شبانه

من گم شدم در خاطرات و آرزوها

شب زنده داری ها و کابوس ترانه

اما تو و چشمان تو حس غریبی است

که می زند از خاک احساسم جوانه

حالا بیا یک بار دیگر یک تبسم

یک زنگ کوچک جمله های زیرکانه

نظر بدین

نظر یکی از دوستای خوبم رو میزارم که خیلی خوشم اومد:
سلام دوست عزیزم
جملاتت حرف دل رو کامل به تفسیرکشیده وقشنگ بیان شده که جای هرحرفی رومیگیره . واقعا عشق چیه که اینطورتحول درزندگی هرکس ایجا میکنه ویک روزآدم خوش ویک روزناخوش میکنه - عشق با جویبارها(جوی احساس) جریان پیدامیکندوبرسطح زندگی بال می گشاید وبرساحل زندگی منعکس مییابد پس سعی کنیم که عشق جاری باشد درقلبمان تازندگیمان رو به خاموشی نگراید.
همیشه موفق وخوش باشی.

 

پرسید : بخاطر کی زنده هستی ؟

با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم و بگم " بخاطر تو "

 

بهش گفتم :

 

بخاطر هیچکس "


پرسید پس به خاطر چی زنده هستی ؟


با اینکه دلم داد می زد " بخاطر دل تو " با یه بقض غمگین

 

گفتم " بخاطر هیچکس "


ازش پرسیدم تو بخاطر چی زنده هستی ؟


در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت :

 

بخاطر کسی که بخاطر هیچ زنده است

 

 

 

کاش می شد قلب ها آباد بود
کینه و غمها به دست باد بود
کاش می شد دل فراموشی نداشت
نم نم باران هم آغوشی نداشت
کاش می شد کاش های زندگی
گم شوند پشت نقاب بندگی
کاش می شد کاش ها مهمان شوند
در میان غصه ها پنهان شوند
کاش می شد آسمان غم گین نبود
رد پای قهر و کین رنگین نبود
کاش می شد روی خط زندگی
با تو باشم تا نهایت سادگی

 

 

مطمئن باش و برو
ضربه‌ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت
به من و سادگی‌ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم می‌گفت تا ابد مال تو بود
تو برو، برو تا راحتتر
تکه‌های دل خود را

آرام سر هم بند زنم

 

معراج

این مثنوی، حدیث پریشانی من است                  بشنو که سوگنامه ویرانه من است

امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام                  بلکه به یوم آمدنت جان گرفته ام

گفتی: "غزل بگو"، غزلم شور و حال مرد!            بعد از تو حس شعر فنا شد، خیال مرد

گفتم مرو که تیره شود زندگانیم                       با رفتنت به خاک سیه می نشانیم

گفتی زمین مجال رسیدن نمیدهد                      بر چشم باز فرصت دیدن نمیدهد

وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است                  معیار مهرورزیمان سنگ بودن است

دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است          اصلا کدام احمق از این عشق راضی است؟!

این عشق نیست...! فاجعه قرن آهن است            من بودنی که عاقبتش نیست بودن است

حالا به حرفهای غریبت رسیده ام                     فهمیده ام که خوب تورا بد شنیده ام

حق با تو بود! از غم غربت شکسته ام               بگذار صادقانه بگویم که خسته ام

بیذارم از تمام رفیقان نارفیق                         اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق...!

من را به ابتذال نبودن کشانده اند                     روح مرا به مسند پوچی نشانده اند

تا این برادران ریاکار زنده اند                        این گرگ سیرتان جفاکار زنده اند

یعقوب درد میکشد و کور میشود                     یوسف همیشه وصله ناجور میشود

اینجا نقاب شیر به کفدار میزنند                      منصور را هر آینه بر دار میزنند

اینجا کسی برای کسی کس نمیشود                   حتی عقاب درخور کرکس نمیشود

جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست              حق با تو بود! ماندنمان عاقلانه نیست

ما میرویم چون دلمان جای دیگر است               ما میرویم هرکه بماند مخیَر است

ما میرویم گر چه ز التاف دوستان                   بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است

دلخوش نمیکنیم به عثمان و مذهبش                در دین ما ملاک مسلمان، ابوذر است

از سادگی است گر به کسی دل داده ایم             اینجا که گرگ با سگ گلَه برادر است

ما میرویم ماندن با درد فاجعه است                 در عرف ما، نشستن یک مرد فاجعه است

دیریست رفته اند امیران غافله                     ما مانده ایم و غافله پیران غافله

اینجا که گرچه باب من و پای لنگ نیست          باید شتاب کرد، مجال درنگ نیست

بر درب آفتاب پی باد میرویم                       ما هم بدون باد به معراج میرویم

 

خیلی سخته

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی ببینی که دیگه دوستش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اونی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بره و پیشت نمونه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز از دوست عاشقش با خبر شه
خیلی سخته توی پاییزبا کسی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت
ولی اون نخواد بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

محاکمه

 

جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل،و عشق محکوم بود به تبعید به دورتریندنقطه مغز یعنی فراموشی،قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق ،آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن نگاهش را داشتی،ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی وشما پاها که همیشه رفتن به سویش بودید حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند،تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت:دیدی قلب، همه از عشق بی زارند،ولی متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمایت میکنی!؟قلب نالید و گفت:من با وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم.

آنکه در تنها ترین تنها ئیم تنهای تنهایم گذاشت
کاش در تنها ترین تنها ییش تنها کسش تنهای تنهایش نهد

موندن و بودن با تو نه دیگه تکرار نمیشه

دنیا هم اگه بدی دلم ازت صاف نمیشه

تو برو ازین به بعد تنهایی یاورم میشه

نه دیگه دوست دارم محاله باورم بشه

حیف قلبم که یه روزی به تو دادم عشقم و نه

چشمای بارونی من کرده بودش به تو عادت

به خدا جهنم هم جایی واسه تو نداره

حیف آتیش که بخواد روی سر تو بباره

حرف من همینه که برو پی کار خودت

هر چی درد و غم و غصه اس همگی مال خودت

حالا حقته بری یه گوشه ای زار بزنی

از غم نبودنم هی داد و فریاد بزنی

از خدا اینو می خوام همیشه آواره بشی

واسه درمون دلت دنبال راه چاره شی