عاشقانه

قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما

عاشقانه

قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما

سلام دوستان

سلام
راستش من هر وقت بیامو نظر ببینم آپ می کنم میخوام یه وبلاگ دگه بسازم برای عکس نظر شما چیه؟

زندگی 3 ایستگاه داره!عشق...جدایی....و مرگ آقا قربونت ایستگاه اول پیاده می شیم

نگاهی آشنا به یاس کردم ..تو را در برگ گل احساس کردم ...خلاصه در کلاس ناز چشمت دو واحد عاشقی را پاس کردم

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموی توست اما ریشه ی عمر من است

وقتی کسی رادوست داری، گفتن آسان تراست، شنیدن آسان تراست، بازی کردن آسان تراست، کارکردن آسان تراست. ووقتی که کسی تورا دوست دارد، خندیدن آسان تراست. واگر تنهای تنها باشی، به مرگ فکرکردن ازهمه چیزآسان تراست

زندگی زیباست نه به زیبایی حقیقت.حقیقت تلخ است نه به تلخی جدایی..جدایی سخت است نه به سختی تنهایی

لحظه ها گذرا و خاطرات ماندگارند حاضرم تمام هستیم را بدهم تا لحظه ها ماندگار و خاطرات گذرا شوند...

 

 

آرزوهام رو نگیر هر چی بخوای بهت میدم

تو دیگه  نگو بمیر زندگیمو بهت میدم

چشمامو فقط بیا یه بار دیگه نگاه بکن

تو دیگه نگو برو یه بار دیگه صدام بکن

این دلو آتیش نزن که این دلم جهنمه

اگه تو بری دلم توش پر غصه و غمه

آرزوهامو نگیر این دلو دیونه نکن

این دلم اسیر و خراب و ویرونش نکن

چشمامو نگیر دیگه زندگیمو بهت می دم

باشه هر چی که بگی فدای اون ناز و ادات

رفیق من سنگ صبور غم هام

به دیدنم بیا که خیلی تنهام

هیچکی نمی  فهمه چه حالی دارم

چه دنیای رو به زوالی دارم

مجنونم و دل زده از لیلی ها

خیلی دلم گرفته از خیلی ها

نمونده از جوونی هام نشونی

پیر شدم پیر تو ای جوونی  

تنهای بی سنگ صبور

خونه ی سرد و سوت و کور

توی شبات ستاره نیست

موندی و راه چاره نیست

اگر چه هیچ کس نیومد

 سری به تنهاییت نزد

تو کوه درد باش

طاقت بیار و مرد باش

اگر بیای همون جوری که بودی

کم میارن حسودا از حسودی

صدای سازم همه جا پر شده

هر که شنیده از خودش بی خوده

اما خودم پر شدم از گلایه

هیچی ازم نمونده جز یه سایه

سایه ای که خالی از عشق و امید

همیشه محتاج به نور خورشید

عشق ، بخشیدن است

عشق فراموش کردن نیست ، بلکه بخشیدن است.

عشق گوش دادن نیست ، بلکه درک کردن است.

عشق دیدن نیست ، بلکه احساس کردن است.

عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست ، بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است.

 

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد و بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را
با آبهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم مگو مگو که چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی وظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یک باره راز ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر
میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر


روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
که لایق تو و عشق تو نیستم
دیدم

عشق به شکل پرواز پرنده است
عشق خواب یه آهوی رمنده است
من زائری تشنه زیر باران
عشق چشمه آبی اما کشنده است

من میمیرم از این آب مسموم
اما اون که مرده از عشق تا قیامت هر لحظه زنده است

من میمیرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز یه پرنده است

تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسممو از عمق شب از نقب دیوار

برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
من آن من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من بیداریم باش

عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغازه راه قصه بوده
من راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سر سپرده مثل ما عاشق نبوده
من راهی شدم نگو که زوده
اما اون که عاشقونه جوون سپرده هرگز نمرده

 

 

آسمان آرزوها

ای کاش می شد با حرارت خورشید ریشه های تردید و بیگانگی را سوزاند.

ای کاش می شد از قفس تنگ حسرت و اندوه به آسمان آبی آرزوها

پر کشید و بر بالا ترین قله ایثار و محبت آشیان ساخت.

کاش همه می خندیدند و دستها پر از گل بود و همه پنجره ها به سوی

صداقت و دوستی گشوده می شد

آسمان آرزوها

ای کاش می شد با حرارت خورشید ریشه های تردید و بیگانگی را سوزاند.

ای کاش می شد از قفس تنگ حسرت و اندوه به آسمان آبی آرزوها

پر کشید و بر بالا ترین قله ایثار و محبت آشیان ساخت.

کاش همه می خندیدند و دستها پر از گل بود و همه پنجره ها به سوی

صداقت و دوستی گشوده می شد

ساده و بی سایه
در ویرانه ی دل نشسته ام
چشم براه
و منتظرم
که اشکی بیاید
بارانی ببارد
تا کالبدم را
از فریب عشق بشوید
لا اقل تو مرا بیادت هست
من امیر اقلیم عشق بودم
********
یک روز باد بی نشان
آهسته و پاورچین
بر سر شاخه های شکسته ام وزید
و بذر آفتاب را
بر مزار دلم پاشید
دلم آفتابی شد
شگفتم دراقلیم عشق
زمستانم بهاری شد
غافل که جام سرد تقدیر
از گرمای عشق ترک خواهد خورد
بیادت هست ؟
من امیر اقلیم عشق بودم



شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ "
استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! "
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ "
و شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: " عشق یعنی همین! "


شاگرد پرسید: " پس ازدواج چیست؟ "
استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! "
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: " ازدواج هم یعنی همین!!

 

 

لحظه دیدار نزدیک است



باز من دیوانه ام ، مستم



باز میلرزد، دلم، دستم



باز گوئی در جهان دیگری هستم



های! نخراشی بغفلت گونه ام را تیغ



های، نپرسی صفای رلفزم را دست



و آبرویم را نریزی، دل



ای نخورده مست



لحظه دیدار نزدیک است

 

 

 

زندگی

چون گل سرخی است پر از برگ و پر از عطر و پر از خار

یادمان باشد اگر گل چیدیم

عطر و خار و گل و برگ همه همسایه دیوار به دیوار همند

عشقم را خریداری نیست
دلم را دلداری نیست
لبانم را خنده ای نیست
چشمانم را نگاهی نیست
دستانم را نوازشی نیست
آسمانم را پرنده ای نیست
دنیایم زندگی نیست
خدایم را خدا نیست...........

ترا من چشم در راهم شباهنگام



که می گیرند در شاخ سایه ها رنگ سیاهی



وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم



شباهنگام



در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند



در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام



گرم یاد آوری یا نه , من از یادت نمی کاهم



ترا من چشم در راهم

 

زیباترین کلام ...................عشق
پر احساس ترین کلام........محبت
پر معنا ترین کلام .............نگاه
عالیترین کلام...................دوستی
تلخ ترین کلام...................جدایی
دردناک ترین کلام..............خیانت
بدترین کلام......................تمسخر
و آشناترین کلام............... تو هستی