عاشقانه

قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما

عاشقانه

قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما

یادته

سَر ِدُزَک مَچِّد نو یُو دروازِیِ قَصابخونه
سَرِ جُوق اَرمَنیا مِیدون مُلا یادته
دَمِ گُودِ موتوا که معرکی جاهِلا بود
یُو دَمِ بُولیُو بافی مَلِی بیتا یادته
کاغذَک بازی رو پشتِ بوُن تاقِ میزجونی
پوُی پَتی تُو سیدمیراحمد روزِ قَتلا یادته
تو کوچِه ی غَشو رَشه که یی برش سرزیری بود
اَزینا که سُر میخُورد بو اُورسی شِبروش یادته
سَر تَل حصیل بافا چِقد بِساط اندازی بود
یُو تُو بازار حاجی کِه تیرکمون دوشت یادته
کاهو پَرَک سَرِ چابِ کَل فَرج خورد بودیی
دوغ نایب بُو لُو لَک نیوَقه دوزار یادته
او مغازُو که نِشاسِه دوُشت تو قیصریه بود
یُو حراروت که می گفتن زیرِ اَره یادته
شَلغَمُویِ نُقلی زِمِسون زیر بازارچه ی فیل
گَمَگ و غَصبک و قیصی چه فراوان یادته

کَپر خونه ی عشق

می گَنُم چِطو قطار هِی میکُنی کَلمِه تی پَس
اطصلاحوی شیرازی ر ِپُشتِ هر نَفَس
میگَنُم که قَد و قَوارَت به ای حَرفا نَمیاد
بیشینیُ از چیُوی قَدیمیا بُکُنی تو یاد
میگَنُم سَنِی چَنی کَج بیشین و راسشِ بِگو
که ایـ حرفا تو دلت می قُله بُـ یی رنگی و بو
میگنُم حرف دِل مَردُمُوی شیراز ِمیگی
از صَفُوی دل یـُ که از هر چی دِلو باز ِمی گی
یُـ که از جوشِش دل بُـ قُل قُلِش دَم میزنی
به رو زَخموی چاکیده ی دل دَوو مَرهَم می زنی
من می گم با یِه که فرهنگ قدیمِ زنده کِرد
ریشه ی قدیمِ کلمار ِبِه دِل پایَنده کِرد
بُدُونبم که حروفِشون کاکو رو حساب کتاب بود
جُدُی از منی هر کلمه شیرین و ناب بوده
من می خام کَپَر خونهِ ی عشق تو دل دُرُس کُنم
هر دلی رُ جلا بدم دِنگُ بـُ اُسُّ قُس کنم
شعر من بَری همه ی مردم ایرونِهُ بَس
وَختی کاکو شیرازی نَباشِه یادی کُنَن ازش که هَس

شعری برای شیراز

ای قربون شیراز که هَمهِ مهربونَن
دل دارن صفا دارن غم دلتِو میدونَن
از صُب توُ پَسین هَف روز ِهفته هِی میپِلکن
شُو ِجمعه کنار دلگشا غمو می تَکونَن
اَی با تو رفیق جِنگ بشن تُو صُب محشر
وَ ج ِتو جون میدن هر جُو باشی باتو میمونن
بُنگِ صُب میرن تو شاچراغ عهدی میبندن
شوم آسیوُ سِه توُی دل میدن قُلو ِه میسونن
از سعدی میوُی حافظیه هَفتَن و چِلتَن
تو(اینجا به منظور تا) باغِ اِرم و رَشکِ بهشت غزل میخونن
عاشقاش میگن اگر صَفوُی-باغ صفا- رفت
جوُی پرُ از صفا سَرووُی آبو و خانیمونن
از سنگِ سیا و آسونه میدون مُولا
تُو میدون شاه و سَر دُزَک راحتِ جونن
گُود عَربوُن و طاقِ اُسکورو تکیه ِی نواب
تُو محلِه ی بیات و دِه بزرگی دِلبرونن
دَمِ چَپَر خونِه دَرواز ِه شادُوی جوبِ خِیرات
ته خَط و کوچه ی ِغَشوُرَشوُِ آتیش فشونن
گُو دِموتُوا و دَمِ کَل صَد کَتِ خوابی
سیلو کَلِ شازِدِه قاسم و دو میل فوغونن
حوض ِفِلکِه و کوچِه ی قشنگ قهر و اشتی
سِید ابولوفا و حوض قارچی یِی قشونن
گُود خَزینه گِل کو سَر ِعَدلوُ قَدَمگاه
طاق میزجونی کوشکِ بیچِه دلاورونن
باربند موشیر و باغ تخت و شادی الله
زیرِ اَهر و سر ِکَل شِیخ ابو زَهرو ژیونن
دَر شازدِه و گود شازدِه منصور و لوُ اوُ
آب شُر شُری و دروازه سعدی خوش زبونن
اهل سَر ِحُوضِ بازار آقُو عزیزن
مثِ بازار مرغ دَم کوشک و پوُی خاتونن
از گودِ گَری کوچه قوام و چار سو بازار
تُو در ِشیخ و باغ صمد آقوُ صاب دیوونن
از حُسینیِ ی کو رو نیا محله ی آقوُلی
تو تنوره بُو قِیریا کَلونترونن
پشتِ شامیرمزه دم ارگ بازارچه ی فیل
پیشِ دُختروی صاب اختیار سرو ِرَوونن
افسوس که کاکو مردوم شیراز
هم غریب نوازن هَمی دشمن خودشونن
اَی اورسی پَسَک پیشَک ندار پات بوده دیرو
امرو شده کفش پاشنه دار همه نِگرونن!

شعر شیرازی

هَمیطُو چیش انتظار در ِپُییدَم
بسکه تو سَرمُ نِشِسّم چُییدم
هی هاکَک کِردم رفتم تو خُدُم
کف دسّام ِبِه همدیگه سُویدم
یِی سایه ی افتادُ گُفتَم خُدِشه
هَمی کِه کِر ِدَروُ واز شُد دُویدم
هُولَکی خُدُم ِرَسُندم دم در
رو یخا از بی حواسی سُریدم
تُ دیدُم بد جوری از خُوِدِش وارَف
از پشیمونی کِلِنجُم جُویدم
یِی چی گُف که خیلی دمغ شدم
وُیسادم خوب تو چیشاش ِکُویدم
گفتمش شانومه آخِرش خُوشه
دیگه بَرگشتم اَز ِش دل بریدم

واسنک شیرازی

اسب آوردیم تو حیاط عروس خانم شد سوار
خیر بیبینی ننه ی عروس ای گل از خونت در آد
***
در خونه ی عروس خانم آب رکنی رد میشه
چوب ب یارید پل ببندید عروس خانم رد بشه
***
راه شیراز دوره و آب بوشهر شوره شور
ما میریم عروس بیاریم چشمه دشمن بشه کور
***
عروس قشنگه بعله مرواری رنگه بعله
دست به زلفاش نزنید مرواری رنگه بعله
***
من منم و من منم و کاکوی دوماد منم
دست بدید دستبند ببندم کاکوی دوماد منم
***
اوی آبشن آبشن آبشن
خونه ی دوماد شد روشن
ننه جونی ننه جونی عاقبت کردیم جدا
زِیر قرآن تو ردم کن تا برم دست خدا
***
ما که بودیم چار تا خواهر زیر گل پنهون بودیم
خواهر اصلی که بردن همه سر گردون شدیم
***
مادر داماد الهی نگیره دستت بالا
پیرهن دوماد رو دوختی زدی دکمه طلا
کاسه چینی توی طاقچه بنگ بلبل می زنه
شازده دوماد توی حجله بوسه بر گل میزنه
***
شازده دوماد شازده دوماد اینقده آبی نپوش
رخت آبیتو در آر و رخت دامادی بپوش
***
عروسی شیرازیها تماشا داره تماشا داره
دخترای بانمکش هیچ جا نداره هیچ جا نداره
عروس یک پره طاووس جشنه عروسی مبارکش باد
دوماد یه شاخ شمشاد جشنه عروسی مبارکش باد
***
ای طرف تخت طلا و اون طرف تخت طلا
شازده دوماد روش نشسته میکنه شکر خدا
ای طرف تخت عقیق و اون طرف تخت عقیق
شازده دوماد روش نشسته با صد و پنجاه رفیق
***
این بر کوه اون بر کوه کشت و کار کاهو وه
چشمای خانم عروس جفت چشمای آهو وه ژ
***
شازده دوماد شازده دومان مگه تو نیستی خبر
عروش خانم میاد خونت لاله دست گیر تا سحر
اومدیم به باغتون آب دادیم انارتون
سر فرازی همتون کاکام شده دامادتون
***
این برنج دانه دانه قل قل آبش بیاد
ای عروس ترمه پوش چرا اشک از چشمات میاد
***
شب شد و دوماد نیومد شمع و لاله کم بسوز
از فروغ روی عروس، شب شده مانند روز
شب یک و منزل هزار و چشم داماد انتظار
خیر ببینی ننه عروس ، این گل از خونت درار
***
یی حمومی سیت بسازم حمومای حاجی رضا
گلش از مکه بیارم آبش از امام رضا
آی حنابند آی حنابند این حنا عالی ببند
داغ فرزندنت نبینی شط مرواری ببند
***
اومدیم عقدت کنیم و نومدیم سیلت کنیم
جون زلف آقا جونیت بوگو چن مهرت کنیم
اومدیم عقدت کنیم و نومدیم سیلت کنیم
آتیش بنداز تو سماور تا چایی میل بکنیم
***
یل مخمل فرنگی من خودم می دوزمش
هر که بشه زن کاکم مثل گل می بوسمش
هر چی دارم سی تو دارم تو عزیز خونمی
غم مخور گل عزیزم، تو گل راجونمی
***
اومدیم و اومدیم و می گویین خوش اومدین
گل به دس دسمال به جیب و شاد و خرم اومدیم
گل و خی چادر به سرکن گل هوای رفتنه
قوم و خویشونش خبر کن وخت رخصت دادنه
***
یی عروسی ما آوردیم ده دوازه سالشه
سوریا گویین مبارک هرچی می خواین جازشه

شعر شیرازی

نَنِه اَی مشتی بِهِت نَمی ساز ِه
ییِ گُوشِت دَر باشِه هیکّیش دروازه
هَمِّی یه مَردوی عالَم هَمی یَن
هَمه شون لُونده میدَن مَی چی چی یَن
اکبر مام جُومُولِی مَشتی شمان
علی بونه گیر که میگن ئی دوتان
میگه وقتِ جارو خیلی آب نپاش
خُودِشَم کُومُوختِه بَسِّه سَر تو پاش
بَعد بیس سال زندگی میگه خاکی اَم
میگه هَم پیسم هَمی کَک مَکی ام
حَرفِ مَردا نَدار بود و وَ فــا
خیلی اَم مار ِمیدَن حِرص و جفا
کاراشون همیشه شَرتی پِرتیه
عُنُوقَن اداهاشون اَلِشتیِه
تو حَواست باشه چار تو کار نَکُن
هَر چُلُوفته ی که خرید نگو بَدِه
عِیبِشِ بِهِش نگو لُونده نده
ما زَنا اَی نباشیم دَق میکُنن
میرَن از تَه نُوگی هق هق میکُنن

ای دوست

کى رفته‏اى ز دل، که تمنا کنم تو را ؟!
کى بوده‏اى نهفته، که پیدا کنم تو را ؟!
غیبت نکرده‏اى، که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‏اى، که هویدا کنم تو را
با صدهزار جلوه برون آمدى، که من
با صدهزار دیده تماشا کنم تو را
بالاى خود در آینه چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
مستانه کاش! در حرم و دیر بگذرى
تا قبله‏گاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبى، نقاب ز رویت برافکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را!
طوبى و سدره، گر به قیامت به من دهند
یک جا فداى قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگر عشق، کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

یا دلیل المتحیّرین

چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
نازنینم ماه ها گذشت؛ روزها و سا عتها و ثانیه هایی که باید بار یک عمر را از شانه های خسته خالی کند.غم و شادی، حزن و شعف، استیصال و گشایش و هزان بسط و قبض... سالی گذشت که اگر چه بارش سنگین بود اما متاعش عظیم...پاییز رسید در جایی که بهشت کوچکم که سکوی مرتفع پروازی بود عاشقانه غرق در سرخی عشق توست و همچنان در این درد می سوزد و هزاران سر سبزی را در فراق تو می سوزاند... طوفانی برپا شده رنگ به رنگ میشود ؛ زردی می پذیرد که بگوید تعلق تنها تعلق خاطر به تو ست و هیچ چیز این حجمه سنگین و عظیم را لایق نیست اِلا تو پس در گریزی با آه فراق از شاخه فرود می اید سر به سجود خاکت می افکند تا بار دیگر از ریشه بر فراز بروید.
جویبار هموراه راه خود را می یابد؛از میان سنگ،از میان خاک، از میان کوره راههای ناموزون!
بار دیگر کوچیده میشوم از تعلقات بی شمار از وابستگی به حجم از ماندن و مرداب شدن...نازنین این کوله بار باد ستان تو کاسته میشود و با همتی که منشأ آنی ... می روم تا بار دیگر در پناه آرامشت موجی دیگر را تاب بیاورم.
و اما تو
ای مهربان من
ای که تو را تنها با پرداختن به تو میشود شناخت و انتظار سهمگینی را باید برتابید ؛ لایقان در گاهت انان که سرود فراق تو را هر ثانیه با چشمان نمناک میخوانند و محمل بسته در انتظار کاروان سبکبالی به افق می نگرند....کاش میدانستند چقدر مهربانی!!
از فردا در انتظار تحولی شگرف و پنداری روشن و امید به حرکتی پویا روزم را می آغازم.

شهید ولی الله نیکبخت

در سال 1330 در روستای قهنویه اصفهان دیده به جهان گشود. دوران تحصیل را تا مقطع دیپلم در اصفهان گذراند و پس از آن جهت ادامه تحصیل در رشته مهندسی برق عازم دانشگاه شیراز شد و سپس موفق به اخذ درجه فوق لیسانس از دانشگاه فوق گردید. در دوران ستم پهلوی از تخصص خود برای ساختن بمب های ساعتی و الکترونیکی و تله ای استفاده نمود. از طریق علم با تدریس در دبیرستان ها و دانشگاه به مبارزه با طاغوت پرداخت. پس از مدتی برای انجام خدمت وظیفه عازم سیستان و بلوچستان شد و بعد از اتمام خدمت در آنجا ماند. در سن 23 سالگی ازدواج نمود. همیشه می گفت : "من قطره ای از اقیانوس بیکران هستی ام و با تمام وجودم در به انجام رساندن رسالتم تلاش خواهم کرد و در این راه مشتاق شهادت هستم" با پیروزی انقلاب و صدور فرمان امام مبنی بر تشکیل جهاد سازندگی مهندس نیکبخت ستاد جهاد سازندگی را در شهرستان زاهدان تشکیل داد. از مهمترین اقدام های او می توان به ایجاد جامعه اسلامی دانشگاه و تشکیل صندوق تعاونی کارکنان دانشگاه و تاسیس کمیته انقلاب اسلامی و بنیانگذاری سپاه پاسداران و بنیاد مستضعفین در زاهدان و شناسایی و خنثی کردن توطئه های انقلاب اشاره نمود. سرانجام در سال 58 مسلسل های آمریکایی قلب پاکترین فرزندان این ملت را در راه بخش ایرندگان خاش بر زمین ریخت.


گفتم که دلت.
گفت: که از دل بپرس.
گفتم سخنت.
گفت: که از رهبر بپرس.
گفتم هدفت.
گفت: شهادت.
گفتم از بهر چه؟
گفت: از تجاوزگر بپرس.


انرژی هسته ای از 0111

انرژی هسته ای حق مسلم مردم ایران زمین
دشمنا واسه نفتمون کردن کمین
بذار بدونن هیچ کاری نمی برن پیش
اگه یه روز بیان تو خاکمون می شن کیش
مردم ایران غیرت دارن
از اون قدیمش نگا کنه نفرت دارن
همه آماده و گوش به زنگیم
واسه خاک وطن تا پای جون می جنگیم
تو رگامون جاری شهامت بسیجی
واسه همینم وایمیسیم جلو آر پی جی
ایران تو رو دوست دارم
ایران کشورم تویی تموم زندگی و هستی من
خاک من تموم مردمت مثل سربازن می خونن
این آهنگو واسه همه مردم دنیا ...
ای ایران و تحریم می کنن
آخه چی رو می خوان ثابت کنن
یادتون نیست اون هشت سال دفاع
همه شما تک تک رفتین ب...
حالا منو نگاه
می خوام بگم از امریکا
آخه چی می خوای از جون ما
اگه جرات داری بیا تو خاکمون
همین جا نفلت می کنیم واسه عبرت دیگرون
شما هستین یه مشت گاو چرون
واسه همینم که ........ هست گرون
حرفام تموم نشده این جا بمون
اگه خواستی هموطن این آهنگو با ما بخون
ما از گذشته داریم .... آریایو
پس باید آستین بالا بزنیم و
بکنیم یه کارایی رو
یه دست صدا نداره بیا صد دست بشیم
صد دست کمه بیا با هم باشیم
آخه بیا هموطن بیا تا رها بشیم از چنگال اهریمن
مشتا مونو جمع کنیم بشیم یک صدا
فریاد آزادی رو سر بدیم از هر کجا
اگه ساکت نشستی پس بیا تو جمع ما
دستا تو بالا ببر و بخون این دعا
( تا ابد زنده بادا اسم ایران ...)
ای ایرانم ای ایران
با تو هستم ایران
تا پای جون با تو هستم
دوست دارم ای ایرانم
مردمانت سرباز در قلبشان ایمان
شهیدانت فریادشان پیچیده در این دنیا
همه ی اینا رو گفتم تا حالیت شه
مردم ایران باکی ندارن از این که فردا چی می شه !!!
یه با رگفتم بازم می گم انرژی هسته ای حق ماست
پرچم ایران رو در میاریم تو جهان به اهتزاز
از حقمون دفاع می کنیم تا پای جون
سرنوشتمون و رقم می زنیم به دست خودمون
... این قدر قد قد نکنین
دونه نمی ریزم زیر پا تون تا صبر کنین
حرفا مو بهتون زدم رک و راست
اینم بگم در آخر که انرژی هسته ای حق ماست

خاطرات مرده از 0111

خاطرات مرده ،
مثل تیری به قلبم خورده
روزگار منو به دست فراموشی سپرده
میگن زندگی مثل بسکویت ترده،
ولی برای من بوده مونده
خدا منو از خودش رونده
همین تو دلم مونده
چرا جای مهر بدبختی رو رو پیشونیم کوبونده
زمان داره می گذزه ، تنده
تنهام می ذاره با خاطرات مرده
خاطرات تلخ و تو قلبم گذاشتی
اصلا بدونی که بدونی منو تنها گذاشتیم
نگفتی بی تو داغون می شم ولم کردی و رفتی
از اولم می دونستم تو منو دوسم نداشتی
عکست یادم می یاره اون رفاقت
که ریختم به پات اون همه صداقت
عشقمون دائمی بود یا موقت
آخر معلوم نشد این حقیقت
نداشتی این قدر شهامت
پشتم وایسی نسپاریش به عاقبت
هنوز یادت می کنه منو اذیت
مثل نمک پاشیدن رو زخم کهنست
خاطرات تلخ و تو قلبم گذاشتی
اصلا بدونی که بدونی منو تنها گذاشتیم
نگفتی بی تو داغون می شم ولم کردی و رفتی
از اولم می دونستم تو منو دوسم نداشتی
اون همه قسم خوردن
شب و روز واسم مردن
دل به کسی نبستن و باهام موندن
به دروغ خوابم رو دیدن
همش بلوف بود
حرفای تو مفت بود
عشق واسه تو تف بود ، انداختیش بیرون
اما برای من درد آور و کلفت بود
خاطرات تلخ و تو قلبم گذاشتی
اصلا بدونی که بدونی منو تنها گذاشتیم
نگفتی بی تو داغون می شم ولم کردی و رفتی
از اولم می دونستم تو منو دوسم نداشتی
دیگه توی زندگی
چیزی نداشتم جز شرمندگی
همه بهم می گفتن معتاد بنگی
قیافشو ببین نداره رنگی
همش مقصرش تو بودی
لعنت به این عشق کلنگی
برو گم شو با خاطراتت
جلو عکسم نشستی که چرا نشدم هلاکت
عاشق روی ماهت یا تو کف اون اندام نازت
برو برو من دیگه بچه نیستم
می نویسم
با خودنویسم
با اون دوتا چشم خیسم
یه روز آرزوم بود تو رو ببوسم
یا اون صورت سفیدتو بلیسم
ولی دل تو سنگی و دل من از شیشه اس
خاطرات تو رو رو تار و پود قلبم می نویسم
که بعد مر گم اونو بریسم

یه مطلب جالب

ساعت 2 شده و صدای 6 موتور تنها صدایی که داره تو خیابون می پیچه شاهچراغ خیلی شلوغ بود آخه آخرین شب قدر بود و سوم امام علی (ع) چهر نفر نفر سوار هر موتور هستند که راننده از سرما یه دستی دارن موتور رو می رونن خیلی خسته شدیم آخه سر شب هم رفتیم چاه مرتاض علی سر کوه دروازه قرآن آخه اونجا هم مراسم دعای جوشن کبیر بود . از خیابون احمدی پیچیدیم تو بلوار رحمت رفتیم مسجد بنی هاشمی دعا بود تا 3 صبر کردم می خواستم برم گفتم حمید گالیور می خوام برم بیا برسونمت . از همه خدا حافظی کردم و راه افتادم ازون شبا بود که نمی تونستم بخوابم و از رخت خوابم متنفر بودم آخه توی این شبی به این عزیزی کی دلش میاد بخوابه . موتور روشن شد گفتم از بلوار می رسونمت گفت خیالی نیست سر خیابون فکری به ذهنم رسید سر موتور رو کج کردم طرف سه راه بی حوصله پرسید مگه کجا می خوای بری گفتم قبرستون گفت درست حرف بزن گفتم: والله می خوام برم دارالرحمه. گفتم اگه تو نمی یای نرم گفت نه اگه طالبی برو .
رسیدیم اول دارالرحمه نگو که اون جا هم کنار قبر شهدا مراسم بوده
ولی آخرین اتوبوس ها داشتن حرکت می کردن تا هر چه زود تر مردم رو برسونن سر سفره های سحریشون . از بین شهدا رد شدیم حس خوبی نداشتم گفتم حمید فاتحه رو برو تو کارش با شوخی گفت من که هنوز چیزی نخوردم گفتم من بعدن با هات حساب می کنم . راستش از قبرستون هر چقدر هم ترسناک باشه نمی ترسم البته از پارسال .
پارسال خدا رحمت کنه رفتگانتون یه پسر خاله داشتیم خیلی آدم خوبی بود البته نه از اونا که وقتی میمیرن خوب میشن نه ...
خیلی پسر کاری بود خونه ماشین و از همه مهم تر بعد از ده سال خدا زنش حامله شده بود به همین خاطر رفته بودن مشهد و جمکران موقع زایمان توی زینبه ی شیرازبدون هیچ دلیل میمیره کالبد شکافی هم چیزی رو نشون نمیده اون موقع از وقتی از سرد خونه آوردنش تا وقتی غسل دادن و کفنش کردن بالا سرش بودم از اون موقع تا حالا نه از مرده نه از قبرستون نمی ترسم راستش شاید خودمو برای مردن آماده کردم چون راستش زندگی با این حس راحت تره و تا حد زیادی موفق تره چون توکل به خدا بیشتر می شه و با این توکل آدم ... بگزریم .
توی راه بودیم فکر می کردم که چه قدر بده که همه می دونن آخرش همین جا هستن اما بازم ...
رسیدیم در سرد خونه یه آمبولانس دم در وایساده بود درش باز یه جسد هم داخلش باد درش رو به هم میزد معلوم بود از این ماشینای دوره ی تیر کمون سنگیه یه باد محکم در عقب ماشینو کاملا باز کرد جسد کاملا معلوم شد از ظاهرش می شد حدس زد از این تصاقی هایی هست که با سرعت صد و شصت تا می رفته یه لحظه موتور چنتا ریپ خورد و خموش شد دقیقا جلوی در ماشین بنزین تموم کرده آخه از دیشب تا حالا صد جا باهاش رفته بودیم یه مشت زدم تو باک و چند تا فحش به شانسم دادم یه لحظه بر گشتم عقب رو نگاه کردم دیدم حمید داره چشماش داره گرد می شه یا خدا یا حضرت عباس یا امام حسین سید علی بدو گفتم چی شده مگه با خنده گفتم ولش کن با تو کاری نداره الان اینجا زنده هاش خطرناک ترن پدر سگ بهت میگم بدو چرا فحش میدی دیدم پا گذاشت فرار یه لحظه نگاه جلو کردم یه آدم سراپا سفید داره میاد طرفم تو اون تاریکی و از اون فاصله فقط همینو میدیدم از ترس داشتم قبض روح می شدم سریع بنزین موتور رو زدم رو زاپاس هندل اول رو که زدم روشن نشد آخه بنزین تو کاربراتش نرسیده بود اون شبه در حالی که به طرفم می اومد گفت وایسا هندل دوم رو که زدم به هزار بد بختی روشن شد زده سر دنده و با آخرین سرعت به طرف راهی که گالیور رفته بود ...
نیم ساعت بعد دوباره با هزار ترس و لرز اومدیم طرف سرد خونه در ماشین بازم باز بود اما از اون مرده که توش بود خبری نبود چند لحظه بعد دیدم بشت سرم سرد شد نگاه کردم دیدم حمید نیست ولی یه مشتی با قد متوسط و هیکلی با سیبیلی تابیده پشت سرمه گفت این رفیقت چش شد من که کاریش نداشتم سریع دست کردم کتلت زنی (یا نوع چاقوی بزرگ ) که همرام بود البته مال خودم نبود و عادت هم ندارم با خودم این چیزا رو داشته باشم شب یکی از بچه ها که با ما بود می خواست زود تر بره و اونو پیش من جا گذاشته بود گفتم بی پدر چی کارش کردی . مرد بیچاره خیلی ترسیده بود معلوم بود بر عکس قیافش آدمیه که نمی تونه برای من شاخ بشه با ترس گفت این چیه کمک کن تا ببریمش تو دفتر یه آب بزنیم صورتش .
دیدم ضایع شدم زودی غلافش کردم چارچلنگش (چار دست و پاش ) رو گرفتیم بردیم داخل . بعد از چند دقیقه حالش اومد سر جاش گفتم چی شد گفت یه لحظه یه نفر دست سفیدشو گذاشت رو دوشم و گفت این جا چی میخاین بعش هم نفهمیدم چی شد گفتم خوب خره این دست این بنده خدا بوده که دست کش دستش بوده خوب بعد از فهمیدیم که این آقا راننده همون ماشینیه که بیرون پاک شده بود ماجرای یک ساعت پیشو براش تعریف کردیم خندید و گفت آها پس شما همونایی هستین که آقای دکتر می گفت!!!
هر دو تامون فهمیدیم چه سوتی دادیم قیافه ی ما دوتا دیدنی بود لیوان آب قند رو از دست حمید کشیدم گفتم خوب دیدی الکی ما رو ترسوندی دیدی بازم شعر سرودی آخه تو برو نقش رو بکش چیکارت به روح دیدن پاشو بریم وقتی اومدیم بیرون دیدم موتورم دست یه معتاده داره میبره نمی تونست ببره بدون این که حرفی بزنم پشت و گرفتم و شروع کردم به هل دادن یه پوز خندی زد گفت لامصب چه سبک شد گفتم ماشالله قدرتون زیاد شده . حمید و راننده نعش کش داشتن از خنده به خودشون می پیچیدن و معتاد بی چاره هم رنگش سفید سفید شده بود . گفتم موتور مردم رو کجا می بری برو گم شو هیچی نگفت آخه چیزی نداشت بگه پا گذاشت فرار منم ولش کردم گفتند چرا ولش کردی گفتم ولش کن به قول معروف بذار از ما نخورده باشه سوار موتور شدیم اول رفتیم پمپ بنزین بنزین زدیم بعد هم حمید رو رسوندم تا رسیدم خونه دست نماز گرفتم ولی دیگه نیت نماز صبح نمی شد کرد باید می گفتم قضای نماز صبح ...

متن آهنگ هنگامه بنام ارتش صلح

یه جای یه گوشه ی دنیا یه زنی یه مادری هنوزم منتظره
یه جای یه گوشه ی دنیا بچه ای می گه مامان انگار بابا پشت دره
یه جای یه گوشه ی دنیا یکی روی صندلی تا ابد حبس شده
یه جای یه گوشه ی دنیا پدری میگه خدا اما دعاش بی اثره

ارتش صلح کجاست دنیا پر از جنگ شده
دیگه هیچ عشقی نمونده دلا از سنگ شده

گلای موندنی رفتن خیلی وقته سوت وکوره
ماه دیگه تو آسمون نیست انگاری قحطی نوره
شهنه و داروغه خوابن همه حرفا حرف زوره
التماس سرش نمی شه جاده بی عبوره

ارتش صلح کجاست دنیا پر از جنگ شده
دیگه هیچ عشقی نمونده دلا از سنگ شده

متن آهنگ هنگامه بنام ارتش صلح

یه جای یه گوشه ی دنیا یه زنی یه مادری هنوزم منتظره
یه جای یه گوشه ی دنیا بچه ای می گه مامان انگار بابا پشت دره
یه جای یه گوشه ی دنیا یکی روی صندلی تا ابد حبس شده
یه جای یه گوشه ی دنیا پدری میگه خدا اما دعاش بی اثره

ارتش صلح کجاست دنیا پر از جنگ شده
دیگه هیچ عشقی نمونده دلا از سنگ شده

گلای موندنی رفتن خیلی وقته سوت وکوره
ماه دیگه تو آسمون نیست انگاری قحطی نوره
شهنه و داروغه خوابن همه حرفا حرف زوره
التماس سرش نمی شه جاده بی عبوره

ارتش صلح کجاست دنیا پر از جنگ شده
دیگه هیچ عشقی نمونده دلا از سنگ شده

متن آهنگ هنگامه

تو خود معجزه هستی مثه قصه ها می مونی
طلا گم می شه نمی گم که مثل طلا می مونی
تو مثل خدا نگهدار تو مثل دعای خیری
تو مثل بمون عزیزم تو مثل بیا می مونی
تو خود معجزه هستی توی هوشیاری و مستی
تو خود معجزه هستی بد جوری به دل نشستی
دوست داری بارون بگیره که بشینی زیر بارون
عاشق رنگین کمونی مثل شاعرا می مونی
بی یک لحظه نمی شه زنده بود و زندگی کرد
نمی گم تو مثل آبی تو مثل هوا می مونی
کوهها پیش تو یه سنگن الماسها بدون رنگن
توی آسمون نگینی اشتباهی رو زمینی
همه خاطرت رو می خوان تو نباشی همه تنهان
واسه ی همه عزیزی دنیا رو به هم می ریزی