لج کرده بودم با تو با خود با زمانه
هی فحش می دادم به لحنی عاشقانه
حالا که یک ساعت گذشته از جنونم
کز کرده ام در گوشه ی تاریک خانه
دستم به زیر چانه و گوشم به گوشی
شاید که تک زنگی شود نوعی بهانه
این روزها باور کن از هر حرف کوچک
از عمق جانم می کشد آتش زبانه
دست خودم شاید نباشد خسته هستم
حتی از این عشق و غرور ابلهانه
از روز های مثل هم شب های تاریک
از انتظار و رج زدن های شبانه
من گم شدم در خاطرات و آرزوها
شب زنده داری ها و کابوس ترانه
اما تو و چشمان تو حس غریبی است
که می زند از خاک احساسم جوانه
حالا بیا یک بار دیگر یک تبسم
یک زنگ کوچک جمله های زیرکانه
سلام به تودوست خوب وعزیزم
ممنون ازحضورگرمت درکلبه ام وباید بگم درزندگی همیشه رخدادها مطابق تصورمان نیست ولی باید به روندزندگی اعتقادداشت که ازسویی حمایت میکند وعالیترین خیروصلاح را به توهدیه میده دری بسته شود درهایی گشوده می شوند. وباید به مانند ناخدایی باشهامت سکان سرنوشت را به دست گرفت وسعی کرد تادرطوفانها وامواج سرکش زندگی به سلامت هدایت کنیم زندگی حال را. همیشه شاد باشی.
سلام
وبلاگ قشنگی داری
واقعاْ خسته نباشی
موفق باشی
خواهش می کنم عزیز