یه زندونی افتاده گوشه دیوار
میگن می خواد بمیره با طناب دار
می خواد هر جوری شده بکنه دلش
شب و روز دنبال راه فرار
گفتن بهش از خوبی ها رد شده
حالا دیگه بدی رو بلد شده
گفتن بهش حدش و بریدن
محکوم به حبس ابد شده
حالا محکوم مرگم به جرم بی گناهی
می گیردت می دونم اگه کشیدم آهی
توی زندون چشمات من حبسم و کشیدم
نتونستم بمونم نفست و بریدم