عاشقانه

قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما

عاشقانه

قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما

به تو می گویم

دیگر جا نیست
قلب‌ات پُراز اندوه است
آسمان‌های ِ تو آبی‌رنگی‌ی ِ گرمای‌اش را از دست داده است
زیر ِ آسمانی بی‌رنگ و بی‌جلا زنده‌گی می‌کنی
بر زمین ِ تو، باران، چهره‌ی ِ عشق‌های‌ات را پُرآبله می‌کند
پرنده‌گان‌ات همه مرده‌اند
در صحرائی بی‌سایه و بی‌پرنده زنده‌گی می‌کنی
آن‌جا که هر گیاه در انتظار ِ سرود ِ مرغی خاکستر می‌شود.
*
دیگر جا نیست
قلب‌ات پُراز اندوه است
خدایان ِ همه آسمان‌های‌ات
بر خاک افتاده‌اند
چون کودکی
بی‌پناه و تنها مانده‌ای
از وحشت می‌خندی
و غروری کودن از گریستن پرهیزت می‌دهد.
این است انسانی که از خود ساخته‌ای
از انسانی که من دوست می‌داشتم
که من دوست می‌دارم.
*
دوشادوش ِ زنده‌گی
در همه نبردها جنگیده‌بودی
نفرین ِ خدایان در تو کارگر نبود
و اکنون ناتوان و سرد
مرا در برابر ِ تنهائی
به زانو در می‌آوری.
آیا تو جلوه‌ی ِ روشنی از تقدیر ِ مصنوع ِ انسان‌های ِ قرن ِ مائی؟ ــ
انسان‌هائی که من دوست می‌داشتم
که من دوست می‌دارم؟
*
دیگر جا نیست
قلب‌ات پُراز اندوه است.
می‌ترسی ــ به تو بگویم ــ تو از زنده‌گی می‌ترسی
از مرگ بیش از زنده‌گی
از عشق بیش از هر دو می‌ترسی.
به تاریکی نگاه می‌کنی
از وحشت می‌لرزی
و مرا در کنار ِ خود
از یاد
می‌بری.

«احمد شاملو»
_______
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد