خدای من ، نرسیدی تو نیز هیچ به دادم
تمام عمر شکستم ، تمام عمر فتادم
همیشه آنچه که کم داشتم ، هوای سحر بود
شب ساه که بوده ست از نخست ، ز یادم
من از تو چشم سحر داشتم نه تیرگی شام
که خود به تیره ترین شامها ، ز مادر زادم
چه لطف داشت از تیرگی به تیرگی افتم
منی که تیره ترین شب ، قدم به هر دهر نهادم
منی که دست صبا هم خراش داده به رویم
کجاست تاب و توان ، ز تازیانه بادم؟
خدای شکر که عمری ، جفا نکردم و دیدم
دلی را که راستی عاشق بود ، ندیدم و دادم!!
سهم من از عشق و عیش نیست از این بیش
به خود بگو که نشسته چو شمع در ره بادم!!